دوشنبه 9 اردیبهشت شب ولیمه از مکه برگشتن مامان جون و بابا جون بود. تو راه رفتن به تالار خوابت برده بود و تورو در حالیکه خواب بودی بردم داخل و تحویل خاله معصومه ( دختر دایی خودم) دادم. بعدش هم که بیدار شدی خیلی متین و آقا آروم بودی و خلاصه که اصلا اذیت نکردی گل پسرم. خاله معصومه حسابی ازت عکس گرفت ولی هنوز به دستم نرسیده تا بتونم اینجا بذارم. چون فردا بابایی باید میرفت سرکار مجبور شدیم شب برگردیم. راستی مامان جون و باباجون کلی سوغاتی برات اوردن که بعدا یه عکس برا یادگاری میذارم. البته برا من و بابای هم اوردنا!!!!! دستشون درد نکنه. در ضمن مادربزرگ هم برات به دست پیراهن شلوار سوغات اورده بود که تو خونمون بهت&nb...